۱۴۰۰ خرداد ۲۱, جمعه

 

13

   3/12/62

راوش وچراغ خوراک پزی

  1

  1

   15

تمام خواب : ... ، یک بار خواب دیدم راوش یک چراغ خوراک پزی گذاشته توی یک سرازیری و چیزی هم روی آن است که من فکر کردم اَلآن چراغ میافتد ، بعد دیدم چراغ لیز خورد و از یک ارتفاع عمودی پائین رفت ولی نیفتاد . بعد دیدم توی یک صحرا هستیم که به نظرم رسید همین جائی است که ما را آورده اند . این صحرا پر از درخت های سیب بود ولی درختهایش بصورت بوته بود . یعنی سیب های درختی روی زمین و خیلی زیبا و قشنگ بود . بعد از خواب چند شب پیش که راه پله پر از گل دیدم این خواب هم زیبا بود . یعنی اینطور به نظرم میرسد که زمین پر از سیب های درختی بود که به بوته وصل بودند . یک جا متوجه شدم که در بین سیب ها کدو هم هست . یک جا هم خواب را دیدم که قدی کشیده و بلند و قشنگ پیدا کرده بود . توی خواب و را هم دیدم ولی شکل خودشان نبودند و من آن دو را و دانستم . یعنی کلاً خواب خانواده را دیدم که خودش بود ولی و یک فرد دیگری بودند .

پیش از شروع به یادداشت خواب : اکنون ساعت هفت صبح روز چهارشنبه 3/12/62 میباشد و در بیابان نشسته ایم . دیشب به اینجا آمدیم و اکنون روبرویم یک پاسگاه ژاندارمری است که یکی از بچه ها گفت پاسگاه ... است . نمیدانم در خاک عراق هستیم یا در خاک ایران . دیروز صبح که بلند شدم به نظرم رسید کمی شانه ام خوب شده ولی بعداً دوباره درد گرفت و هنوز درد میکند . دو شب است بد میخوابم و بدنم درد میکند ولی دیشب خوابهای خیلی جالب و شیرینی دیدم .

یافته‌ها : . . تفسیرها : - . .

هیچ نظری موجود نیست: